کد مطلب:53788 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:265

اگر محمد پیامبر نبود باز هم علی جانشین او بود











در گزارش تاریخ ملاحظه می كنیم علی با فضائل و خصائص مخصوص خود كه میان امور مختلف را الفت داده بود بالاتر و سزاوارتر فردی بوده است كه می بایست جانشین پیامبر شود. ولی بحث ما این است كه اگر محمد «ص» پیامبر نمی شد علی تنها شخصیت والایی بود كه به طور طبیعی جانشین محمد امین می شد.

حیات علی از جایی سرچشمه گرفته كه زندگی پیامبر از آن سیراب شده است، در میان این دو، رشته ای از استعدادها و رموز وجود داشت كه در پرتو وحی در محمد مشتعل گردید و او با وحی درآمیخت و با آن سخن گفت و در علی آنها به صورت شاهد رسالت ظاهر شد. اینك به راهی گام می گذاریم كه مراحلی از زندگانی این دو را كه رازها و نیازهایی در سینه دارند و با خداوند جهان برای پرواز روح و معراج انسان سخن می گویند تشریح می نماید.

به مردم مكه خبر رسید كه كاروان بازگشته و به دروازه ی شهر نزدیك شده است، زنان برای دیدن شوهران، فرزندان و كسان خود خوشحال شدند.

هر كسی برای دیدن عزیزان خود به شكلی به میان كاروانیان چشم دوخته بود و آنها را به یكدیگر نشان می دادند. مسافران یكی پس از دیگری پیاده می شدند و به سوی خانه های خود می شتافتند، همسران و بستگانشان شادی كنان از آنها استقبال می كردند.

آمنه دختر وهب منتظر شد كه شوهرش عبدالله بازگردد، ولی بازنگشت، به انتظار

[صفحه 114]

ماند خبری نشد، دیگر از مسافران در میدان و گذرگاههای شهر كسی دیده نمی شد.

عبدالله نیامد، آمنه دلش پر از بیم و نگرانی شد.

از زناشویی آمنه و عبدالله چیزی نگذشته بود، آمنه پس از ازدواج با عبدالله سه شب در خانه ی پدر خویش با او به سر برد و بعد از آن به خانه ی شوهر رفت. هنوز از عشق و محبت و زندگی زناشویی بهره ای نبرده و چند روزی از اقامت در خانه ی شوهرش نگذشته بود كه عبدالله عازم سفر شد.

اشتیاق آمنه برای دیدار شوهرش كه بیش از بیست و پنجسال نداشت، بیشتر از این نظر بود كه به او بگوید فرزندی در شكم دارد و امید فراوان آن است كه او پسر باشد و روشنایی كانون زندگانی این دو جوان گردد. عبدالله بازنگشت، آمنه دانست كه شوهرش بیمار شده و در یثرب نزد جد مادری خود مانده است. هنوز آمنه در آرزوی زندگی شیرین با عبدالله بود كه به او خبر رسید عبدالله قبل از آن كه یك بار دیگر آمنه را ببیند و فرصتی داشته باشد كه فرزندش را در آغوش بگیرد، دور از زن و پدر و برادران خویش به جوار حق شتافت و در یثرب، كه بعدا از آنجا فروغ اسلام با نام فرزندش محمد «ص»، جهان را در اختیار گرفت سر به خاك تیره فروبرد.

آمنه به فرزندی كه در شكم داشت فكر می كرد و دلخوش بود كه از عبدالله یادگاری در پیش خود دارد. ماه ربیع الاول فرارسید، نوزادی كه قبل از تولدش، پدرش به جهان باقی شتافته بود چشم به جهان گشود و در بازوان جدش، عبدالمطلب جای گرفت و محمد نامیده شد.

عرب را عادت بر این بود كه كودكان خود را برای شیر خوردن به بادیه می فرستادند تا زبان آنها به راستی گراید و فصیح بار آیند، و با زبان عربی خالص و بدون شائبه صحبت كنند. دایگان عرب در مواقع معینی به مكه می آمدند و به جستجوی كودكان شیرخوار می پرداختند و سعی می كردند كه برای بردن اطفال توانگران و شیر دادن به آنها با هم رقابت كنند.

بركه، كنیزی كه از عبدالله به جای مانده و در اختیار آمنه بود، محمد را به آغوش گرفت و او را به مركز دایگان برد تا دایه ای برایش بیابد، او چشم خود را به میان دایگان انداخت كه هر یك كودكی را به آغوش می گرفتند، ولی كسی را ندید كه به سوی او و كودك شیرخواری كه در اختیار دارد بیاید. مثل این كه همه دایگان می دانستند كه این كودك یتیم

[صفحه 115]

و فقیر است و زندگی او به وسیله ی جدش اداره می شود كه خود فرزندانی بسیار و هزینه ی فراوانی برای خوراك و پوشاك آنها بر دوش دارد.

بركه متاثر و اندوهگین بود چون می دانست یتیمی و فقیری كودك باعث شده است كه زنان شیرده به سوی محمد نیایند. بركه، خسته و ناراحت بود، و می دانست اگر دایه ای برای محمد پیدا نشود دلشكستگی و اندوه آمنه بیشتر خواهد شد. از اینرو، می خواست به هر ترتیب كه شده دایه ای برای محمد یتیم پیدا كند تا اندكی شادی، در قلب مهربان آمنه ایجاد نماید.

در همین اندیشه و نگرانی بود كه ناگهان زنی از زنان شیرده بنی سعد كه خانه اش در حوالی طائف و نامش حلیمه بود به سوی بركه آمد و بازوان خود را گشود و كودك را در آغوش خود گرفت. بركه با شادی به سوی آمنه روان شد تا اطلاع دهد كه بالاخره برای كودك یتیم آمنه دایه ای پیدا شد.

محمد سال دوم شیرخوارگی را در دامن حلیمه تمام كرد و از شیر گرفته شد ولی تا سه سالگی نزد دایه خود ماند و در اواخر این سال بود كه به آغوش مادر بازگشت.[1] .

محمد به شش سالگی رسید، آمنه عازم یثرب شد تا محمد و خودش بر مزار عبدالله بنشینند و به راز دل پردازند. آمنه با خود گفت:

- اگر محمد پدر خود را ندید اكنون قبر پدر را ببیند و از بالای قبر با روح پدر گفتگو كند. آمنه پس از دیدار با بستگان مادری عبدالله، عازم مكه شد ولی در ابواء میان مكه و مدینه درگذشت و به خاك سپرده شد.

یتیمی محمد با از دست دادن مادر كامل شد. اینك این طفل نه پدر دارد و نه مادر و خوب می فهمید كه با سرنوشت عجیبی روبرو می باشد.

محمد دو سال تحت سرپرستی عبدالمطلب قرار داشت و از عطوفت جدش برخوردار بود ، در این موقع كه محمد به هشت سالگی رسید جدش به سرای باقی شتافت و با فوت او درد یتیمی محمد تجدید و زیادتر گردید.

ابوطالب كه با عبدالله از یك پدر و مادر بودند سرپرستی برادرزاده را عهده دار شد، ابوطالب مردی بی چیز بود و نان خور زیاد داشت، محمد در خانه ی ابوطالب با فقری كه

[صفحه 116]

انسان را با قناعت و رضامندی دمساز می كند آشنا شد.

ابوطالب مردی مهربان و با عاطفه بود و محمد را در دل خود مانند فرزندان خویش جای داد و دوست می داشت. در خانه ی ابوطالب، محمد برای تحصیل قسمتی از هزینه ی زندگانی خود به كار پرداخت و كار شبانی را پیشه ساخت و با گوسفندان بر فراز كوهها می رفت و با آنها به دره ها و دشتها فرود می آمد و درنگ می كرد تا گوسفندان چرا كنند، در عین حال او در سكوت صحرا به خود می اندیشید شاید به آسمان و زمین و آفریدگار آنها فكر می كرد.

محمد در آستانه ی جوانی[2] به همراه ابوطالب به شام سفر كرد، در شام چیزهایی را مشاهده كرد كه مانند آنها را در سراسر عربستان ندیده بود:

نهرهای آب، سبزه ها، كاخ ها، زندگی وسیع و مرفه مردمی كه از خوشی و نعمت بهره بیشتری داشتند.

اینها و موضوعات دیگر از جمله امتیازات طبقاتی، دقت محمد را به خود جلب كرد. محمد با ابوطالب به مكه مراجعت كرد، اما دیری نگذشت كه بنا به توصیه ی عمش قبول كرد كه به وكالت از طرف خدیجه دختر خویلد كالا به شام ببرد و برای او كالا خرید و فروش كند. در این سفر تجارتی، میسره غلام خدیجه همراه محمد بود، میسره در این سفر از محمد لطف و مهر و عطوفتی بی اندازه دید و از او سخنان نغز و شیرین و متین شنید و در برابر خود انسانی دید خوش رفتار و ملایم، خوشخو و خوش معاشرت و در داد و ستد باانصاف، تا جایی كه در هر قدم مواجه با توفیق و در هر معامله با سود روبرو بود.

میسره همین كه به مكه بازگشت، نزد خدیجه رفت و آنچه از محمد دیده بود برای او گفت و سخنانی توام با حرارت و محبتی كه از محمد به دل داشت، همه اخلاق و رفتار و عادات محمد را ستود تا جایی كه خدیجه فهمید می تواند سرنوشت خود را با سرنوشت این جوان 25 ساله مرتبط كند.

محمد با خدیجه ازدواج كرد. این ازدواج پر از خوشی و سعادت بود. محمد پس از ازدواج با خدیجه، خانه ابوطالب را ترك كرد اما همواره به او رسیدگی می كرد و در این اندیشه بود كه زحمات ابوطالب را كه به طور عمیق بدان ارج می گذاشت جبران كند.

[صفحه 117]

روزی نبود كه محمد، ابوطالب، و فاطمه بنت اسد كه همچون مادری دلسوز و پرمهر و محبت برای وی بود به یاد نداشته باشد و در پی آن نباشد كه به آنها رسیدگی نماید.

ابوطالب در زیر بار سنگین زندگی خمیده شده بود، محمد دید كه روزگار بر عمش سخت شده است، از این جهت بی اندازه متاثر گردید و به عم دیگرش عباس پیشنهاد كرد كه باید بار ابوطالب را به ترتیبی سبك كنند. عباس این نظر را پذیرفت، و به اتفاق محمد به ملاقات برادر رفت.

ابوطالب گفت عقیل و طالب را برای من بگذارید و هر كدام از پسران دیگرم را می خواهید ببرید.

محمد كودكی را كه كمی بیش از 5 سال داشت و نامش علی بود در اختیار گرفت و عباس فرزند دیگر ابوطالب را كه نام او جعفر بود انتخاب كرد. آیا تاریخ تكرار می شود و سرنوشت ها به یكدیگر مرتبط است؟

محمد یتیم در هشت سالگی تحت سرپرستی ابوطالب قرار می گیرد و پس از چندی نه چندان دور، علی با سن كمی بیشتر از 5 سال با داشتن پدر و مادر، در خانه ی خدیجه سرمایه دار بزرگ مكه كه به همسری محمدامین درآمده است، همچون فرزندی در قلب محمد جای می گیرد. آن كه دیروز تحت سرپرستی ابوطالب بود امروز خود سرپرست فرزند ابوطالب است.

علی در خانه ی محمد است با بازیهای كودكانه و با سخنهای شیرین خود كه مقتضای سن پنجسالگی است كانون زندگی محمد را گرم می كند و سرشار از شادی می نماید.

علی روی زانوی محمد می نشیند و محمد او را به گرمی در آغوش می گیرد و به خود می فشارد آنچنانكه ضربان قلب علی با ضربان قلب پیامبر هم صدا می شود.

این كاری است كه دنیای كودكی علی را لذت بخش كرده است، علی با محمد مانوس است و بیشتر اوقات در كنار اوست.

پیامبر برای جبران محبتهای پدر و مادر علی و علاقه ای كه خود نسبت به علی دارد در تربیت او تا جایی پیش می رود كه علی جایگاه راز خدا و پناهگاه دین خدا می گردد.

علی دیگر در خانه ابوطالب نیست. فاطمه، آری فاطمه بنت اسد مادر علی می بیند كه دیگر فرزند كوچك و شیرین زبانش در كنارش نیست، او چه می اندیشد.

آیا جز این فكر می كند كه دو فرزندش یكی در پختگی جوانی و دیگری در میان سال

[صفحه 118]

كودكی كه نیاز فراوان به محبت و پرستاری و مراقبت دارد در كنار یكدیگر قرار نگرفتند.

بی تردید چنین است زیرا:

فاطمه بنت اسد مادر علی سعی كرده است كه برای محمد یتیم همچون آمنه باشد از این رو وی را بسیار دوست می داشت.

او زنی فاضله، متقیه، موحده بود، و پیامبر هر روز به او سلام می كرد و احترام مادری نسبت به وی به جای می آورد، تا جایی كه پس از فوتش پیراهن خود را كفن او نمود.

پیامبر از خاطرات كودكی خود برای علی سخن گفت، پیامبر فرمود، یا علی، مادرت فاطمه فرزندان خود را گرسنه می گذاشت اما مرا «محمد» كسی كه پدر و مادرش را از دست داده بود و نیاز فراوان به مهر و محبت مادری داشت غذا می داد و سیر می كرد، او فرزندان خود را به حال خود می گذاشت و سر مرا شانه می زد و به موهایم روغن می مالید و بسیار مرا پذیرایی می كرد و محبت فراوان می نمود.

چون ابوطالب در سن 78 سالگی از دنیا برفت پیامبر به علی فرمود، جنازه ی پدر خود را غسل بدهد و حنوط كند و كفن نماید.

پیامبر بر جنازه ی ابوطالب اشك می ریخت و با چشمانی گریان فرمود چگونه می توانم تو را فراموش كنم در حالی كه تو مرا در كودكی تربیت نمودی و در جوانی كفالت كردی و در بزرگی یاری نمودی. خدا تو را جزای خیر دهد كه به من به منزله چشم در حدقه و روح در جسم تو بودم[3] .

پیامبر نسبت به ابوطالب و فاطمه بنت اسد احساس خاصی داشت، احساس فرزندی، شاید چنین بوده است كه محمد و علی دو برادر گردیدند.

به هر حال علی در دامن رسول خدا «ص» نشو و نما كرد و در تمام موارد با پیامبر بود تا هنگامی كه محمد «ص» به رسالت مبعوث شد.

علی بدو ایمان آورد و نبوتش را تصدیق كرد و پیروی از رسول خدا را بر خود واجب شمرد. ابن اسحق روایت می كند كه هنگام نماز، رسول خدا به سوی دره های شهر مكه می رفت و علی نیز به همراه او می رفت و با پیامبر به نماز می ایستاد تا تجلی لیس كمثله شی ء را بر پیامبر در نهایت پنهانی ذاتش در شدت ظهور حس كند.

مسلمانان به مدینه مهاجرت می كردند پیامبر و علی و ابوبكر و چند نفر دیگر در مكه

[صفحه 119]

بودند، مشركین تصمیم گرفتند به خانه ی پیامبر حمله كنند و به اندیشه خود نور خدا را در بستر خواب خاموش نمایند. علی در جای رسول خدا قرار می گیرد و برد پیامبر را بر روی خود می كشد و برای نخستین بار جسم و جانش را جای پیامبر می گذارد.

چون صبح شد مشركین دانستند كه علی در بستر محمد آرمیده بود، نه محمد.

علی در جنگها فداكاری كرد. در جنگ احد با برداشتن 80 زخم محمد را رها نكرد و مراحل عالی فداكاری و اعتقاد و خلوص درونی خود را نسبت به پیامبر نشان داد. علی تمام ذرات وجودش آكنده از عشق و فداكاری نسبت به رسول خدا و اسلام بود كسی چه می داند كه آیا پیامبر نام فاطمه را برای قدردانی از زحمات فاطمه بنت اسد و زنده نگاهداشتن نام كسی كه دست نوازش به سرش می كشید بر روی آخرین فرزند محبوب خود گذاشت یا این كه خواست نشانه ای بر روی دختر خود بگذارد تا همسری والا برای علی شود.

آیا پیمان همسری علی و فاطمه جنبه ی كیفیت روحی و احساسی برای پاداش خدمات علی بود.

نه، هرگز- زیرا:

اگر پیامبر دختر خود فاطمه را كه از بطن خدیجه، از بطن همسری برتر و والاتر و مقدس تر از همه ی همسرهای خویش بود به پیمان زناشویی علی بن ابیطالب در نمی آورد باز مقام علی نزد پیامبر همچون نوری در دل ظلمت شب بود و تردید نداریم كه پیامبر بعد از خود رشته ی كارها را به دست علی می داد.

در آن روز كه عظمت و قدرتی از مسلمانان دیده نمی شد، علی پرچم اسلام را بر دوش گرفت و پیش رفت تا روزگار اسلام به عظمت و بلندی رسید كه در سقیفه برای به دست گرفتن رشته ی كار حكومت، مهاجرین و انصار تلاش می كردند تا بر یكدیگر سبقت گیرند. اما آنچه از درون تاریخ بیرون كشیده می شود آن است كه:

اگر محمدامین، به رسالت برانگیخته نمی شد، سزاوارتر و والاتر از علی كسی نبود كه بر اساس تمایلات و علائق فطری و طبیعی، وصی و جانشین او شود.

با فروغ تابناك رسالت كه علی ناظر آیات و نشانه های الهی بود با هر منطق و میزانی مساله را بررسی كنیم می بینیم كه رابطه و پیوند محمد «ص» با علی «ع» از یك میل و كشش و جاذبه ای برخوردار است كه كمال مطلوب آن این است كه علی برنامه ی پیامبر را

[صفحه 120]

دنبال كند.

چون خود می گوید:

ینحدر عنی السیل، و لا یرقی الی الطیر[4] .

علوم و معارف از سرچشمه فیض علی مانند سیل سرازیر است و هیچ پرواز كننده ای از فضای علم و دانش از علی پیشی نمی گیرد.

[صفحه 121]


صفحه 114، 115، 116، 117، 118، 119، 120، 121.








    1. بنابر نوشته ی مسعودی، محمد را به سال پنجم و به قولی در آغاز سال ششم به نزد مادرش آوردند- مروج الذهب ص 630 ج 1.
    2. در سن سیزده سالگی- مروج الذهب ص 630 ج 1.
    3. نقل با قلم آزاد از محمد رسول اكرم ص 44 الی 63 و پیامی بزرگ از بزرگ پیامبران ص 157 و 158.
    4. نهج البلاغه- خطبه 3.